این داستان دربارهٔ هراس از مرگ است و از بروز طاعونی همهگیر به نام «مرگ سرخ» در کشوری ناشناخته سخن میگوید که مبتلایان به آن بر اثر خونریزیهای جلدی شدید، بویژه در ناحیهٔ صورت در عرض نیم ساعت میمیرند و شاهزاده پروسپروی جوان برای فرار از مرگ، خود و هزار نفر از دیگر نجیبزادگان ثروتمند را در بخشی از کاخ پادشاهی پنهان میسازد و بدون توجه به درد و رنج دیگران در بیرون به خوشگذرانی در محیط امن درون کاخ خود مشغول میگردد و جشن بالماسکهٔ باشکوهی را برای سرگرمی بیشتر ترتیب میدهد. اما ناگهان مرگ سرخ در قالب شبحی نقابدار در میان آن جمع ظاهر شده و همگیشان را به کام مرگ میکشاند.