شکارچیان اشباح، کاوشگران ماوارءالطبیعه و جویندگان ناشناختهها
چندتا بچهی شجاع به آبوآتش میزنند تا از راز ماجراهای ترسناکِ شهر مخوف و نفرینشدهی دارکهیل پرده بردارند و شواهد واقعی را بریزند روی دایره.
اشباح وقتی حواستان نیست بیخ گلویتان را میفشارند و تماس سرد دستشان کلکتان را میکند!
بودن در اعماق جنگل آنهم با یک شبح، خودش بدجور ترسناک است، چه برسد به اینکه یک جانی روانیِ چاقوکش فسیلشده هم بیفتد دنبالتان.
تاریکی شومی روی بیشه سایه انداخته!
گردبادِ برگها راه میافتد و همهجا را تیرهوتاریک میکند.
در دلِ مهِ غلیظ، شبحی با چشمهای زردِ روشن در هوا شناور میشود...
شبح بیشهی شوم!