خانمخرگوشه که مادری آموزگار است در راه رفتن به مدرسه به دام شیری میافتد که روزی و روزگاری بر جنگل حکومت میکرده است. خرگوش برای اینکه زنده بماند و خورده نشود شروع میکند به تعریف قصههایی از حیوانات. قصههایی با روایتی مدرن از زندگی امروزی حیوانهایی که هرکدام شباهتهایی به زندگی آدمها دارند. سلطان پیر جنگل با شنیدن قصهها کمکم رام و آرام میشود. البته گاهی هم خشمگین و بیمنطق و این کار خرگوش را دشوار میکند.