رمان حاضر در قالب خاطره ـ نامهنگاریِ دختری دوازدهساله بهنام «نیشا» خطاب به مادرش نوشته شده، مادری که با به دنیا آوردنِ او و برادر دوقلویش از دنیا رفته است. نیشا، در سال 1947 و با جدا شدن هند از پاکستان، مجبور میشود با خانوادۀ هندویش از پاکستان بگریزد. او میکوشد در قالب این نامهها صدای خود را بیابد و سر دربیاورد از دنیایی که در اطرافش رو به نابودی است. در این رمان، تأثیر جهل و تعصب فرقهای و مذهبی را بر ویرانی روابط انسانی مشاهده میکنیم و از منظر نیشا با یکی از برهههای تاریخی سرزمین هند آشنا میشویم.