تمام خانه را جوریده بود تا چیزی بردارد که او را با هر بار نگاه کردن یاد شبیر بیندازد؛ چیزی پیدا نکرده بود و فکر کرده بود چه چیزی بهتر از رسول؟ اما حالا دستهایش را روی دهان پاره جگرش گذاشته بود و صدای گریه خفه و خفهتر میشد.