جوانی و غرور و باد کله که کمی زیاد باشه چشم انسان رو به خیلی از حقایق می بنده و احساس میکنه دنیا به کامش بوده و همه چی بر وفق مرادش پیش خواهد رفت. و صد افسوس که جوان از گردش روزگار بی خبره و بعد میفهمه که چرخ فلک همیشه هم به دلخواه آدم نمیچرخه. حالا هم دنیای زیبایی که در برابر چشمانم ساخته میشد همه نشأت از کلمات و جملاتی میگرفت که پشت گوشی تلفن به گوشم می رسید، از راهی دور ولی احساسی نزدیک و اینها برام رویای خیالی میساخت که این دنیای خاکی با وجود کسانی که ایده و فکرهای پاکی دارند، قشنگتر و روح بخش تر میشود. نیازی که در وجودم ساخته میشد به نوعی امیال درونی ام را سیراب میکرد و من در شوق بودم که گیج و منگ نمیدانستم در کدام گوشه ای از دنیا ایستاده ام که اینگونه خوشبختی را با تمام وجود حس میکنم؟