دختر که خود راوی داستان هم هست، نقاشی دختری را میکشد که غمگین کنار پنجره ایستاده است. راوی پیش او میرود و با او حرف میزند. معلوم میشود که پدر و مادرش به تظاهرات رفتهاند و او را با خود نبردهاند. دخترها به محل تظاهرات میروند. هلیکوپترها مییند و به تظاهر کنندگان شلیک میکنند. آن دو برای دادن خون به طرف بیمارستان میدوند. در حیاط بیمارستان سارا تیر میخورد و.... با صدای مادر، راوی بخود میآید. او دختر را میبیند که غمگین کنار پنجره ایستاده است.