شاید هیچوقت دوتا نبوده اند. پس چرا دوتا روروئک خریدند؟ بین روروئک ها می چرخید، یک قاشق سوپ دهان یکی می گذاشت و بعد همانطور که برایشان شعر می خواند، نوبت دیگری می شد. یا دوتا دوچرخه گوشه ی پارکینگ بود و یا حتی دو جفت کفش یکشکل همیشه جلوی در ورودی بود.
او صدا می کرد: دوقلوها چیزی یادتون نرفته؟
بعد آنها همانطور که می دویدند لباس یکدیگر را می کشیدند تا زودتر به جاکفشی برسند. مطمئن است که همه چیز دوتا بود، تا روزی که به آنجا رفتند. هر دوی آنها همیشه کنارش بودند. صدای هر دو را می شنید و لبخند هر دو را می دید. تا وقتی که به آن سفر لعنتی رفتند.