وقتی «جود» از «آوری» خواستگاری میکند، باید فرصت شادیبخشی برای آوری باشد، ولی او به خانوادهاش میاندیشد و نسبت به پایان خوش این تصمیم تردید دارد. او رازهای ناگفتهای در دلش دارد که هنوز نتوانسته با جود درمیان بگذارد.
پیش از اینکه آوری بخواهد به زندگی جدیدی پایبند شود، ابتدا باید با خودش آشتی کند؛ با کسی که تجربیات تلخی را از سر گذرانده است.
در طول داستان، آوری باید بیاموزد که خودش را ببخشد و بپذیرد که با وجود غم و اندوه به زندگیاش ادامه دهد.
داستانی که درس رها کردن میدهد، باورش سخت است که میتوانی عشق را دوباره پیدا کنی. عشق با ریسک همراه است. همیشه نمیتوانیم از کسانی که دوستشان داریم محافظت نماییم، اما تمام تلاش خود را میکنیم. چون چارهی دیگری نداریم. قوی بودن، همیشه به معنای سرسخت بودن نیست؛ بلکه به معنای روبهرو شدن با احساساتی است که از آنها گریزانید.
«بهوقت رهایی» درسهایی است که از دلشکستگی و التیام ریشه میگیرد تا لذتِ فرصت دوباره را در آغوش بکشد.