چهره ی پنهان عشق روایت یک خلسه است، به درازای یک شبانه روز در خانهای درندشت. با هر بار زنگ خوردن تلفن گویی خلسه میشکند، داستان ورق میخورد و نور صحنه بر بازیگرانی تازه میتابد، دوتا از آنها افسر آگاهی هستند که مصرانه خانه و زندگی سپهری را در جست وجوی چیزی مشکوک زیرورو میکنند و این بهانه ای شده است که او نیز خودش را و احساسات عمیقی را که در این سالها تجربه کرده یکبار دیگر مرور کند.
سیامک گلشیری در این داستان روی مرز شکننده ی خواب و بیداری، عشق و نفرت، خاطره و رؤیا راه میرود. شخصیتهای داستان هر کدام روش منحصر به فردی برای بیان عواطف و پیشبرد مقاصد خود دارند و همین باعث تنوع ایده ها و انگیزه ها در این رمان شده است، چیزی که باعث میشود التهاب و تنش تا آخرین صفحه ها همراه کند. خواننده بماند.