امروز از جمهوری چه مانده است و از میراث ازکفرفتهاش چهچیز ارزش احیا دارد؟ چقدر آرمان و چقدر واقعیت؟ به چه باید امید و از چه باید بیم داشت؟ امید به تحقق آرمانهای جمهوری و بیم از تجسد شبح فاشیسم که از گوشه و کنار جهان سرک میکشد؟
دو اندیشمند مطرح علوم سیاسی، در گفت وگویی روشن و سرزنده، وضع امروز سیاست جهان را به محک میراث اندیشهی سیاسی و تجربهی حکومتهای دیروز به بحث میگذارند.
برشی از کتاب
آیا ایتالیای دورهی فاشیسم کماکان وطن بود یانه؟ خیلیها میگفتند ایتالیای فاشیستی را وطن را نمیدانند. پیرو کالاماندری مدام در خاطراتش میگوید فاشیسم ایدهی وطن را ربوده است. در هم اوت ۱۹۴۳، چند روز بعد از سقوط فاشیسم می نویسد:
یکی از بزرگترین جنایتهای فاشیسم کشتن هر نوع حسی به وطن بود . واژه «وطن» بیست سال مردم را سرشار از نفرت کرده بود: با گستاخی و وقاحت طوری از ایتالیا حرف میزدند که انگار چشم همهی دنیا به رم است؛ این واژه نوای اقتدارگرایی تهدیدآمیزی بود که به درد تئاترهای خیمهشببازی میخورد که پر بود از سخنرانیهای دوچه یا اطلاعیههای گویندهی رادیو. آنقدر واژه «وطن» را خراب کرده بودند که آدم جرئت نمیکردحرف از وطنپرستی بزند، چون حتی کسی که معدهاش سنگ را هم خرد میکرد، باز او پس از هضم این واژه بر نمیآمد. انگار خارجی ها مملکت را اشغال کرده بودند: ایتالیاییهای فاشیست که در سرزمین ما خیمه زده بودند خارجی بودند. اگر آنها ایتالیایی بودند. لابد مانبودیم.