«جوسی بیانکی» سال ها پیش طی حادثه ای تروریستی در یک قطار کشته شد. این چیزی است که خواهرش، «کیت»، همیشه به آن باور داشته است. یک برنامه زنده درباره آتش سوزی در شهر «آکلند»، تصویر زنی را ثبت می کند که در میان دود و خرابه ها در حال دور شدن از آتش است. شباهت این زن به «جوسی» باورنکردنی است—و انکارنشدنی. پس از این اتفاق، سیلی از عواطف—اندوه، فقدان، و خشم—به ذهن «کیت» سرازیر می شود و او تصمیم می گیرد هر طور که شده، خواهری را بیابد که زندگی اش را با دروغ سپری کرده است. «کیت» پس از رسیدن به نیوزلند، سفر خود را با خاطرات گذشته آغاز می کند: روزهایی که او در ساحل به همراه «جوسی» گذراند؛ پسر نوجوان گمشده ای که به بخشی از خانواده آن ها تبدیل شد؛ و زخمی روحی که «کیت» و «جوسی» را در تمام زندگی رها نکرده است.