در تاریکی بازوی دختر را گرفت و گفت :««همین جا بمون.»» او هم تکارن نخورد و همان جا منتظر ماند.بوی شدید آب نمک می آمد.زن صدای ضعیف شرشر آب را می شنید.
سپس چراغ ها روشن شدند و نور بر سطح تانکر باز بزرگی که احتمالا پنجاه متر طول و بیست متر عرضش بود منعکس شد.شبیه استخر خانگی بود،با این تفاوت که دور تا دور تا دور آن با تجهیزات الکترونیکی احاطه شده بود و دستگاه بسیار عجیب و غریبی در انتهایش قرار داشت.
-از متن کتاب