....پاریس در بهار 1796 شهری است خسته،بی قرار وانقلابی. در آستانه فصلی تاریخی ،ژنرال جوان فرانسوی ناپلئون بناپارت در شرف ازدواج با عروس بسیار زیبایش همشهری بوهارنه،از اهالی مارتینیک است.اکنون زمانی است که هرج و مرج روزهای بزرگ انقلاب فرو نشسته ا ست،از گیوتین اثری نیست ،ارابه های حامل زندانیها در خیابانها از سر و صدا باز ایستاده ،زندانهای شلوغ ،خالی شده، و دیگر متجاوزی خاک فرانسه را مورد هجوم قرار نمی دهد.پس از سالها رعب و وحشت ،سایه مرگ رخت بربسته است....