عمه خانم، که اصلاً نمیدانست قضیه از چه قرار است، گفت:
«طاهرجان! چشمت چی شده؟ از وقتی که اومدی، پلک چشم چپت هی میپره؟»
گفتم:
«هی… هیچی نشده عمه خانم! فقط کمی خوابم میآد!»
از مقابل نگاهِ متعجّب او، فرار کردم و وارد اتاق شدم. صدای عمه خانم را شنیدم که میگفت:
«وا…! چطور خوابت میآد که پلکت میپره؟ اون هم فقط، پلکِ چشمِ چپت؟»
خواستم در اتاق را ببندم که طاهره سر رسید.