وقتی علی صحبت های زن اول را شنید نگاهی به زن دوم انداخت.زن دوم هم همین حرف هارا زد.البته همه را به نفع خودش گفت.هرکدام خود را محق می دانست.بعد از اینکه صحبت آنها تمام شد.علی اول کمی نصیحتشان کردکه باهم کنار بیایند.ولی وقتی دیدکه هر دو حق به خود می دهندو هیچ کدام کوتاه نمی آیند،آنهارا از عذاب خدا ترساند.ولی باز هم هر دو حرف می زدند.علی بعد از کمی فکر کردنسربلند کرد و نگاهی به من انداخت و گفت :(قنبر!برو اَره ای بیاور)