...آن گاه تمام قد برابرم ایستاد:((اینک اجازه بدهید آفتابه لگن بیاورم تاپاهایتان رابشورم،بفرماییدآب را چگونه می پسندید؟صاحب!گرم؟خنک؟یا میانه و ولرم؟)) خدا می داند،خودم بوی گند پاهایم رانداشتم،هرچه باعطریات هندی خیسشان می کردم انگار بلانسبت شما که می خوانید،فروشان کرده ام توچاهک مستراح ومبال!آن وقت این زن زیبا،این سبزه ی خوش خلق ساری پوش،خم بر ابرو نمی آورد وقت شستن پاهایم.آن قدر اصرار می کرد،آن قدر قربان صدقه ام می رفت والتماس می کرد تا مجبور می شدم بگویم :آب ولرم بهتر است!لطفا این قدر هم صاحب صاحب نکن دخترجان! گفت:چشم صاحب!....