ترمزدستی و چراغراهنما اسم دو تا وسیله توی ماشین نیستند، آنها دو تا دوست هستند که قرار است به کمک هم مأموریت بزرگی را انجام بدهند؛ گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پولدار از یک بزمجه!
خیلی یواش در را باز کردیم و از پله ها رفتیم بالا. خبری از وانت نبود. کنار محل زندانی شدن سنجاب ها، اتاقکی قدیمی بود که به نظر متروکه میآمد. پله هایی هم که به زندان سنجاب ها میرسید پر از پیچک و گیاه بود و راه پله را از دید مخفی میکرد. چون ممکن بود مَرده هنوز توی اتاقک باشد، شروع کردیم به سینه خیز رفتن از بین گیاه ها و حسابی از اتاقک دور شدیم. بعد، از جایمان بلند شدیم و نفس راحتی کشیدیم. حالا دقیقاً توی قلب جنگل بودیم، شاید هم معده اش، شاید هم روده اش… هرچی بود دورتادورمان تا چشم کار میکرد درخت بود. خاک دستها و لباسم را تکاندم و گفتم: «خب، حالا باید خیلی سریع یه تخم ایگوانا پیدا کنیم.»