لوییزا و دوستانش که از وحشت خانهی خاربن یخزده گریختهاند، در خانهای مجلل در لندن ساکن شدهاند.
اما طرفداران افراطی لشکر چوپان با تعداد بالا در شهر تجمع کردهاند و اخطارهای شومی به در خانهی لوییزا فرستاده میشود.
با تاثیر شیطانی روح پدرش که در حال قویتر شدن است، لوییزا میداند مجبور است در جنگ اجتناب ناپذیر بین خدایان قدیم یک سمت را انتخاب کند چه خوشش بیاید چه نه.
حتی اگر به معنای بازگشت به خانهی خاربن یخزده باشد. وقتی معامله شیطانی دیگری با آقای مورنینگساید انجام میدهد، مجبور میشود به قصد سفر به دروازهای بین دنیاها، به خدمهی فراطبیعی آقای مورنینگساید بپیوندد و به مکانی افسانهای برود: دخمهی باستانیان