همه موجودات ذیشعور دارای آگاهی هستند، اما در میان آنها، انسانها از هوش بالایی برخوردارند و آنچه ما را به عنوان انسان متمایز میکند این است که ما قادر به تغییر خودمان هستیم. تحقیقات نشان میدهد تنها ۳۶ درصد از افراد میتوانند بهطور دقیق احساسات خود را هنگام وقوع شناسایی کنند. این بدان معناست که دو سوم ما معمولاً توسط احساسات خود کنترل میشویم و در تشخیص آنها و استفاده از آنها به نفع خودمان مهارت نداریم.
علت این امر این است که آگاهی و درک عاطفی در مدارس و دانشگاهها آموزش داده نمیشود. ما در مدارس خواندن و نوشتن را یاد میگیریم و با دانش تخصصی که در دانشگاه فرا میگیریم وارد جامعه و بازار کار میشویم، اما اغلب، هنگامی که با مشکلات و چالشهای اجتماعی روبرو میشویم، مهارتی برای مدیریت احساسات خود نداریم.
هوش هیجانی به ما توضیح می دهد که چرا، علیرغم ظرفیت فکری، آموزش یا تجربه برابر، برخی افراد درمقایسه با دیگران برتر هستند، چراکه هوش هیجانی عامل متمایزکنندهای است که ما را قادر میسازد تا در هماهنگی و همکاری با دیگران کار کنیم یا اختلافات را حل و فصل کنیم. فردی با تواناییهای منطقی و بهره هوشی (IQ) بالا که قادر به کنترل احساساتش نباشد یا نتواند روابط اجتماعی خوبی برقرار کند، در محیط کاریاش با مشکل روبرو میشود.
فردی با بهره هوشی عادی که از هوش هیجانی (EQ) بالایی برخوردار است با مدیریت احساسات خود و شناخت احساسات دیگران و همدلی و برقراری روابط اجتماعی مطلوب، با احتمال بیشتری میتواند به جایگاه بهتر و موفقیتهای بیشتری دست پیدا کند. همچنین هوش هیجانی میتواند کاربردها و تاثیرات مهمی بر فعالیتهای گوناگون، همچون رهبری و هدایت دیگران، توسعه مسیر شغلی، زندگی خانوادگی، تعلیم و تربیت، سلامت و بهداشت روان و ایجاد تیمها و گروههای کاری موفق داشته باشد.