کتاب که در قالب سه داستان :((اوایل بهار))، ((خاطرهای که از کنولپ دارم))، و ((پایان)) عرضه شده داستان زندگی مردی است آواره به نام کنولپ .او شهرها و سرزمینهای مختلف را پشت سر میگذارد و زندگی عارفانهای را پیشه میکند .او با اشخاص گوناگون اجتماع از هر دستی ارتباط برقرار میسازد و از این رهگذر سعی دارد فلسفه زندگی را تجربه نماید .