همه ی ما گمشده ای داریم که از صبح تا شام، از جوانی تا پیری به دنبال آنیم؛ اما غافلیم از اینکه آن گمشده در این جهان همواره پیچیده در طوفان پیدا نمی شود. غافلیم که دنیا بهانه ای است برای پیدا کردن آن گمشده، نه این که مقصدی باشد برای رسیدن به آن . از وقتی که جای بهانه و مقصد را جا به جا کردیم آشوبستانی شدیم. چنگ به دامن هر کس و ناکس زدیم به هر اهل و نااهلی رو انداختیم ولی باز دست آخر حیران تر گشتیم. این حیرانی مارا پرکرد از ترس و اضطراب. این همه تقلا به جای اینکه حال و روزمان را بهتر کند، بدتر کرد. همه ی این ها حاصل یک غفلت بود. غفلت از این که آرامش، این گمشده ی زندگی ما ساختنی است نه یافتنی. پس باید جان آرام را در این جهان ناآرام ساخت.