میکائیلی روز اول از ترس موش ها از تخت پایین نمی اومدم اما کم کم هم به اون ها هم به این ترس عادت کردم اون ها هر روز بعد از نوشیدن یه فنجون قهوه با من برمی گردن به فاضلاب های شهر من دیگه از اون ها وحشت ندارم ... از هیچ چیز نمی ترسم حتا از دست دادن فرصت ها هم دیگه نمی تونه من به وحشت بندازه