ماجرای این داستان در شهرکی در حومة پاریس روی میدهد: شهرک کارگرنشین لئوپولدویل. محلهای در آن سوی خطآهن، با خانههایی محقر و بیقواره که در کنار هم ردیف شدهاند. محله در احاطة دودکشهای کارخانههاست که ابرهای ضخیمی از دود درست میکنند و بر محله میافکنند. قهرمان و راوی داستان، دختر جوان کارگری است که میخواهد محیط کار و زندگی و آیندة محتوم خود را تغییر دهد. او با ترفندی به خانة یک زوج امریکایی راه مییابد و مستخدم آنجا میشود.
مرد امریکایی مستشار نظامی است و در مأموریت خود در فرانسه، صاحب خانه و زندگی مرفهی است. ورود لوئز به خانة رولانها سرآغاز ماجراهایی است که عواقب وخیمی برای زوج امریکایی و نیز دختر جوان در پی دارد.
فردریک دار در این کتاب جلوة دیگری از مهارت و استادی خود را در ترسیم شخصیتهای داستانیِ پیچیده و چندوجهی و در ضمن باورپذیر نشان داده است. لوئیز در روایتی حق به جانب از زندگیش و در مقام دختری چشم و گوش بسته و سادهدل، بهتدریج چشمههایی از خود نشان میدهد که برای خواننده نامنتظر است.
با پیشروی داستان، خواننده به تردید میافتد که آیا این شخصیت معصوم را نباید یک بزهکار خطرناک دانست!؟ در صفحات پایانی، شخصیت لوئیز میان «بزهکاری» و «حماقت» در نوسان است و خوانندگان کتاب، بسته به دیدگاه خاص خود، میتوانند به قضاوتهایی متفاوت برسند.