جناب آقای مدرسه عزیز! اصلا دیگر دلم نمی خواهد شما را ببینم. به مامان و بابا می گویم اجازه بدهند توی خانه درسهایم را بخوانم. اگر مجبور شدم فقط برای امتحان به مدرسه خواهم رفت. چرا؟ چون که خیلی عصبانی هستم. به من توهین شده است. گفته اند مدرسه را به هم ریخته ام. گفته اند باعث افت تحصیلی بچه ها شده ام. گفته اند با خیال پردازی هایم مدرسه را داغان کرده ام. گفته اند من برای مدرسه خطرناک هستم. اصلا کارنامه ام را بدهید به خودم بروم دنبال کارم. راستش خودم هم دوست ندارم خطرناک باشم. اگر بلاهایی که سر آقای سپهری و آقای نظمی و خانم ظهوریان و خانم نجفی و امیر علی و میکائیل و بقیه آمد، خدای نکرده باعث میشد که خدا بیامرز بشوند، آن وقت چه خاکی بر سرم می ریختم ؟!