در جلد دوم مانگا اسم تو، تاکی و میتسوها از این که بدنها و زندگی هایشان مدام باهم جابجا میشد گیج شده بودند، اما کم کم واقعیت را پذیرفتند. آنها تا جایی که می توانستند با شرایط موجود کنار آمدند. گاهی از طریق یادداشت هایی که برای یکدیگر میگذاشتند باهم جر و بحث میکردند و گاهی نیز از زندگی یکدیگر لذت می بردند. با وجود این درست همان موقع که به زندگی جدیدشان عادت کرده بودند، جابجایی آنها ناگهان متوقف شد. دختر و پسری که هرگز با یکدیگر آشنا نشده بودند همدیگر را ملاقات کردند. چرخ دندههای سرنوشت شروع به حرکت کردند. تاکی متوجه شد در مدتی که آنها جابجا میشدند ارتباط خاصی بینشان شکل گرفته بود. بنابراین تصمیم گرفت به دیدن میتسوها برود… .