از زمانی که روح آنا کارلوف درون زیرزمین خانهاش دری به جهنم باز کرد و در آن گم شد، ماهها میگذرد، اما کاس لووود هنوز او را فراموش نکرده است.
دوستان کاس به او یادآوری میکنند که آنا خودش را فدا کرد تا او خوب زندگی کند، نه اینکه مثل مردهای نیمهجان باشد. کاس هم میداند که حق با آنهاست، اما در نظر او، هیچ دختر زندهای حتی نمیتواند ذرهای با دختر مردهای که او عاشقش شده برابری کند.
حال آنا را همهجا میبیند. گاهی در خواب و گاه در کابوسهای روزانه. اما گویی مشکلی وجود دارد و اینها فقط خواب نیستند. به نظر میرسد آنا هر بار که خود را به او نشان میدهد، بیشتر از قبل شکنجه و آزار داده شده است.
کاس نمیداند پس از ناپدید شدن آنا در جهنم چه بلایی سر او آمده، اما میداند این اتفاقات حق آنا نیست. آنا چندین بار جان کاس را نجات داده و حالا نوبت کاس است که لطف او را جبران کند.