مردم شیراز علیه برگزاری جشن هنر تظاهرات کرده اند. در میانه جمعیت چشم مان زنی را می گیرد که در راه برگشت از بیمارستان لحظه ای گمان میکند چهره آشنایی در ازدحام آدمها میبیند. پسرش را که از سه سال قبل ردش گم شده. میگویند گرفتار حکومت شده، بعضی هم می گویند فرار کرده و از ایران رفته است. نامش همدم است، زنی ایلیاتی و در آستانه زوال تدریجی حافظه. نگران نوه اش شهرزاد است که حالا با مادربزرگی بی خاطره و بدون پدر و مادر چه بر سرش خواهد آمد. حنانه سلطانی در رمان چریک نیز همچون کتاب قبلی اش به سراغ تاریخ رفته است. او سرگذشت دو نسل از خانواده ای قشقایی را روایت میکند که ردپای شان هم در مقاومت قشقایی ها و نبرد سمیرم به چشم می خورد و هم در مبارزات چریکهای فدایی خلق. سلطانی بر خلاف رمان قبلی اش که ذهن خواننده را معطوف به چرخ دنده های بزرگ جریان تاریخ کرد، در این زمان توجهش را به نقطه سایش این چرخ دنده ها سوق می دهد: جایی که انسانها در حال خرد شدن، فراموشی و از بین رفتن هستند.