در بخشی از نمایشنامهی شمهای از زیبایی، بندیکتا به سرهنگ میگوید: «شما خیر و زیبایی رو نابود میکنید، چون منعکس میشه و در انعکاس اون شما میبینید که وحشیگری و زشتیِ دنیاتون هرچه وحشیانهتر و زشتتر میشه و شرمنده میشید. از شرم شما، پنج هیولای ذهن انسان، یعنی ترس، حسرت، حسادت، نفرت و آز، سر برمیداره.» هریک از این نمایشنامههای کوتاه به فراخورِ زمان و مکان در انعکاس این خیر و زیبایی میکوشند. آنها آثاری بهیادماندنیاند که گاه تا اعماق عواطف نفوذ میکنند؛ بااینحال، هریک طعم و بو و موضوع خاص خود را دارند، از فرستادن زندانیان سیاسی به آسایشگاههای روانی تا تلاش برای ایجاد تئاتری ملی، تا خلق موقعیتی طنز برای مبارزه با ریا، تا چیزهایی که جزئی بهنظر میرسند اما سرشار از لحظههایی فشرده از تجربه و عاطفهاند.