روزی که رفت آسمان ابری بود
و شبی که برگشت
باران از تمام وجودش چکه می کرد
روزی که رفت
من می باریدم
و شبی که برگشت
من تردیدهای خودم را در چشمانش
درو میکردم
او هست
و من نیز هستم
او همچنان می بارد
و من نیز در تیرگی ابرها
در وادی خیال او.
همچنان پرسه می زنم
و در تردیدهایم
نشانه های او را می جویم به همین گنگی به همین سرگردانی