حکایتها و تمثیلها و افسانههای حکمتآمیز فراهم آمده در مرزباننامه در لابهلای خود به نکته یا نکتههایی اخلاقی، فلسفی یا عرفانی زیبایی اشاره دارند که گاه بر ساختار قصهها چنان سایه میافکنند که روا نمیدارند سرنوشت شخصیتها به پایانی مشخص برسد و خود به فراز داستان بدل میگردند و به انتقال مضمون بسنده میشود.
شاهزاده مرزبان بیتردید هزار افسان را که اکنون هزار و یکشب شده و نیز کلیله و دمنه را میشناخته و لابد از همین آشنایی سود برده که هر آنچه را گردآورده در چارچوب شیوهی بیانی آنها گنجانده است؛ یعنی در ساختاری پیازیشکل و قصه در قصه، و میبینیم که هـر قصه با ترجیعبند «چه بوده است آن داستان؟» از دل قصهای دیگر میجوشد و با «این داستان از بهر آن گفتم تا بدانی…» پایان مییابد. سپس نویسنده نکتهای را که میخواسته در حکایت به آن بپردازد باز میکند و پسان، به داستان مادر بازمیگردد.