«قطاری که ایستگاه نداشت» داستان مرزهای الکی است؛ رمانی طنزآمیز از نویسندهای ترکیهای، دربارهی روستایی با یک معدن متروک و آدمهایی که سر چیزهای کوچک به جان هم میافتند.
با اینکه مخاطب اصلی رمانهای بهیچ آک بچهها و نوجوانها هستند اما شخصیتهای این داستان، اتفاقهایی که برایشان میافتد و حالوهوای زندگیشان خیلی شبیه حالوهوای زندگی همهی ما، با هر سنوسالی، در ایران است. لابهلای قصهی «قطاری که ایستگاه نداشت» انگار پدربزرگ، خاله یا عمو، دوستان و همسایههای خودمان را میبینیم. سگ پیری که بعضی وقتها کارهای عجیب و غریبی میکند، زنی که با آرزوهای عجیبش به خانهی پدربزرگش برمیگردد، پسربچهای که زیادی لاف میزند، مردی که از بازنشستگی خسته شده و قطار کوچکی که هیچکس، بزرگ یا کوچک، دلش نمیخواهد از آن پیاده شود.