وقتی همه رفتند در را بستم و پردهها را پایین کشیدم و پشت میز کنار شومینه نشستم. چند ساعت فقط به پاکت دربسته روی میز خیره شده بودم. به مادرم و رابطهاش با جانت فکر می کردم.به نگاههای پدربزرگم،به اینکه چرا هر وقت راجع به ایران میپرسیدم از جواب دادن طفره میرفت و ……