صدای ساز نوازنده از خیابان به گوش می رسد. آقای عضدی کنار پنجره ایستاده و به آهنگ گوش می دهد.
صدای خواننده ساغرم شکست ای ساقی/ رفته ام ز دست ای ساقی...
آقای عضدی: می شنوی؟
خانم عضدی: آره می شنوم.
آقای عضدی: چرا ساغرش شکست؟
خانم عضدی: از من می پرسی؟
آقای عضدی: آره، چون تو خیلی چیزها می دونی که من نمی دونم.
خانم عضدی: منم خیلی چیزها نمی دونم که تو می دونی.
آقای عضدی: لازمه به همدیگه دروغ بگیم؟
خانم عضدی: آدمیزاد توی دروغ غرق شده. به دروغ صداش می زنن «آدم».
آقای عضدی: اگه ساغرش نمی شکست حالا ساغر داشت.