اسپانیا؛ سال های پس از جنگ داخلی لورنسوی نه ساله که تحت تعلیمات برادر سالوادور ملیگرا است، از زندگی پدرش میگوید که در طول روز دائماً . در کمد مخفی میشود تا از نظر ملیگرایان پنهان بماند. سروان آلگریا از پشت کردن به مردم پشیمان شده و در روز پیروزی خودش را تحویل ارتش دشمن میدهد. شاعر انقلابی با معشوقه اش در حال فرار به پرتغال از مسیری کوهستانی هستند هم سلولی آلگریا در زندان، فعلاً زنده است چون ادعا کرده از سرنوشت پسر ژنرال ایمار خبر دارد جایی که داستان این شخصیت ها به هم می رسد، نقطة جوش است و بوی انفجار میدهد.