به هر سنگ نامی دادهام، و به هر نام سُخنی به وام. تا مرگِ نام میلادِ سخن باشد، میلادِ حرف. که حرفهای من اینجا از مرگ، حدسهای مناند. در برابر مرگ ما همه حدسایم، و انگاریم. حیاتِ ما حتا انگارهای از اوست، حتّای اوست. و اوست که در انتهای حیاتِ من ایستاده است. همه چیز در فاصله بینِ او و من میگذرد. بینِ، بینِ عزیز! هیچ مفهومی از این فاصله برون نیست. نه طول، نه ادامه، نه عدد. مفهوم این هرسه راهم از آن و در آن میفهمیم. که این فاصله خود پر از فاصلههائیست که حجمهای کوچکِ خیالِ مرا میسازند.
هفتاد سنگ قبر، سروده یدالله رویایی، عموما به عنوان یک مجموعه شعر یا یک فرم شعریِ مختص رویایی در نظر گرفته میشود و هر گونه تلاشی برای سنگ قبر سرایی به تقلید از این مجموعه متهممی شود. اما به گمان من این مجموعه، نه صرفا یک مجموعه شعر، که پررنگ کردن بخشی از تاریخ شعر و مساله شعر در ایران است: پیش کشیدن حیاتی که شعر بر سنگ دارد.