تعداد زیادی اسلحه بیصاحب روی زمین ریخته بود. وضعیت زخمیها هم خیلی فجیع بود. هیچکس نبود زیر پروبال آنها را بگیرد. با التماس به ما میگفتند: «اخوی تو رو به خدا! تو رو به امام زمان، تو رو به فاطمه زهرا، جون مادرت ما رو هم با خودتون ببرین. ما رو اینجا تنها نذارین.» آنهایی هم که نای صحبت کردن نداشتند مثل گلهای پرپرشده روی زمین افتاده بودند و با چشمانشان التماس میکردند که تنهایشان نگذاریم. آتش سنگین دشمن اجازه نمیداد به زخمیها توجه کنیم. دشت به یک جهنم سرخ تبدیل شده بود.