جک، مرد ثروتمند آمریکایی تصمیم گرفته بود، به منطقة ایستلند لندن برود. هیچکس به علت غیرعادی بودن محله، راه را به او نشان نمیداد. حتی شرکت اوتوماس کوک و پسران که کارشان راهنمایی، راهیابی و کمک به مسافران در سراسر جهان بود، حاضر به همکاری با او نشدند. سرانجام جک توانست به کمک کارآگاهی و با شرح دادن حقایق دربارة خود و طرحهایش مسیر را بیابد. او بعد از گذشتن از خیابانهای لندن و دیدن چهرة فقر و فلاکت بار فقرنشینها به فروشگاه لباس فروشی کهنه رفت و چند دست لباس کهنه و پاره خرید. به محض ورود به ایستلند هیچگونه اثری از فرومایگی و فخرفروشی در رفتار مردم مشاهده نشد و به جای قربان به او برادر میگفتند. او به سرعت از دنیای ثروتمندان بیرون آمد و خود نیز جزء تیرهبختان جامعه و یکی از ولگردهای ایستاند لندن شد.