هوای گر گرفته تابستان از درز پنجره ،به سکوت اطاقم دمیده و پیچیده به دور اندامم. چشمانم از لابلای چین پرده به پنجره بسته امیر چسبیده است.تا سایه او را پشت پنچره اطاقم دیدم.بغضم ترکید...