... پاسی از شب گذشته،اما خواب به چشمانم نمی آید، زنگ غمگین کلیسایی که در یکی از محله های شهر پاریس، عروس شهرهای جهان، می نوازد به گوش من می رسد.کنار پنجره، پشت میز تحریرم نشسته ام.کنار دستم دو بسته کاغذ است، هرکدام پانصد ورق.مدادها، قلم ها و مدادپاکن و تراش را کنار دستم چیده ام.امشب پس از چند هفته تصمیم به نوشتن دارم.باید شروع کنم به نوشتن کتابی که نگارش آن را عزیزترین عزیزانم از من خواسته.سکوت و آرامش اتاق میدان خوبی برای جولان ابداع و آفرینش اثری است که سال هاست آرزوی نگارش آن را دارم...