وقتی رن متوجه میشود نامزدش به دختر دیگری دل بسته است قلبش میشکند و فکر میکند دیگر هرگز زخمش التیام نخواهد یافت. به امید آنکه دردهایش را فراموش کند، رهسپار آمریکا میشود تا تابستان را در مزرعه پدرش در ایندیانا با او و نامادری و خواهر ناتنی خودش بگذراند. یک شب که در تاریکی در سکوت و آرامش در مزارع ذرت قدم میزند به مردی برمیخورد که او نیز گذشتهای غمبار دارد و کولهباری از خاطرات تلخ را به دوش میکشد.