«صنعت فرهنگ»، دیدگاه مهم و درعینحال انضمامی آدورنو، به معنای سلطۀ نوعی خاص از ایدئولوژی اینهمانساز و یکسانکننده در عرصۀ فرهنگ و هنر، و تبدیل آثار هنری به سویهای برای برآوردن سود اقتصادی بیشتر، و در نتیجه، تبدیل آثار به کالاهایی صرفاً در جهت تولید و مصرف است که با گسترش این پدیده در هر جامعهای، شاهد تنزل هرچه بیشتر آثار هنری خواهیم بود. آدورنو با طرح این نظریه، بهدنبال بیان دغدغۀ اصلی خویش، یعنی مبارزه با امری کلی است که این بار همچون سوژهای سلطهگر، به شکلی کاملاً ملموس خود را در جوامع بشری نشان میدهد و موجب نابودی هرچه بیشتر آثار خلاقانۀ فردی در عرصۀ هنر میشود. چنین پدیدهای نهتنها دامنگیر محصولات موسیقایی عامتر است، بلکه سایۀ خود را بر انواع موسیقی جدیتر نیز گسترانیده است و در بسیاری از مواقع موجب میشود که حتی مرز میان این دو نوع موسیقی و شکافی که میانشان از دیرباز قابل تصور بوده است، بهآسانی قابل تشخیص نباشد. ازآنجاییکه خطر سوژۀ سلطهگر و اینهمانسازِ مطرحشده در نظریۀ صنعت فرهنگ، هرچه بیشتر در اندیشه و عمل امروز موسیقی کلاسیک ایرانی احساس میشود، پژوهش انجامشده در این کتاب بهدنبال یافتن نشانههایی در این باب و تطبیق آن با نظریۀ صنعت فرهنگ، با توجه به ساختار موسیقی معاصر کلاسیک ایرانی است، تا از میان چنین تطبیقی، این پرسش ایجاد شود که: چگونه میتوان با بهرهمندی از تفکر نقادانۀ فیلسوفانی همچون آدورنو، تا اندازهای از نتایج سلطۀ پدیدههایی چون صنعت فرهنگ فروکاست و در همین راستا، نظر و عمل را در همراهی بیشتر با یکدیگر، قرار داد؟