خرسی که تمام زمستان رادر غار خوابیده بود وقتی بهار فرا رسید، از غار خود بیرون آمد و با پدیده عجیبی رو به رو شد. در مدتی که او خواب بود،انسانها جنگل را از بین برده و به جای آن یک کارخانه بزرگ ساخته بودند. خرس با تعجب به کارخانه زل زده بود که نگهبان کارخانه مشخصات او را پرسید و او را به کارگزینی فرستاد. هیچ کس حرف او را باورنمی کرد، بلکه او را کارگری تنبل و کثیف و ژولیده می پنداشتند. بالاخره مجبور شد لباس کارگری بر تن کرده و در کارخانه مشغول کار شود. اما آیا برای همیشه می توانست یک کارگر کارخانه باقی بماند؟