«محیا»، نوهی ارشد «جهانبخشخان حاتمی»، یکی از باغداران معروف کشور است.
او تنها کسی است که از رازهای زندگی پیرمرد مرموز خبر دارد تا اینکه مرگ ناگهانی پیرمرد و پیدا شدن سروکلهی مردی مجهول که رازی مخوف از پیرمرد در سینه دارد تمام معادلات را بههم میریزد.
در این مسیر، بازی خطرناکی آغاز میشود که دخترک ناخواسته مجبور است قدم در این راه بگذارد.