آلیس دوشس بزرگ هسه در اتاق خواب تاریک خود در کاخ تازه تأسیس دارمشتات رو به مرگ بود. او فقط سی و پنج سال داشت اما به نظر چهل ساله می آمد. چهره ی رنگ پریده و زیبایش چهره ای لاغر و چشمانش به شدت گود افتاده بود. سینه ی نحیف استخوانیاش مرتب بالا و پایین می رفت آلیس در ماه گذشته به دلیل شیوع بیماری دیفتری و پرستاری از خانواده اش خود را کاملاً از توان انداخته بود او شب تا صبح کنار تخت آنها می نشست و دستانشان را در دست خود می گرفت و هر وقت هر کدام از آنها فریادکنان صدایش می زدند بر بالینشان می رفت. وقتی کوچکترین و ضعیف ترین فرزندش دختر چهار ساله اش می به خاطر بیماری پیشرفته ی دیفتری از دنیا رفت متحمل چنان رنجی شد که طبق نامه ای که به مادرش ملکه ویکتوریا نوشت قابل توصیف نبود فرزندان دیگرش نیز مبتلا به آن بیماری شده بودند ویکتوریای پانزده ساله ایرن دوازده ساله ارن ده ساله و آلیکی شش ساله اما همگی جان سالم به در بردند البته چند صباحی از ارن قطع امید شده بودند و او به مرگ نزدیک شده بود...