واقعاً مگر داریم کسی توی ایران زندگی کرده باشد و حداقل یکبار در عمرش بهاش حالی نکرده باشند: «ببین داداش! آسمونی که توش نفس میکشی آبیه!»
و باز یکی دیگر پیدایش نشده باشد و توی چشمهایش زل نزده باشد و نگفته باشد: «ببین داداش! خون توی بدنت قرمزه!»
یعنی اگر کسی باشد که بگوید: «من چنین چیزی نشنیدهام.» شک نکنید که خودش مدام یکی از این دو جمله را به بقیه میگوید.
و صد البته وای به آن لحظهای که جوانی، خامی کند و یکی از رنگها را بگوید.
تازه آن وقت است که بمب منفجر میشود. بعضیها حالشان گرفته میشود و شاید دو تا لیچار هم بار آن از همهجا بیخبر میکنند و بعضیها هم احتمالاً او را ماچکُش میکنند!