آن روز باد تندی می وزید و طوری باران می بارید انگار آسمان سوراخ شده بود. شاخه های درخت بید توی باغچه از این طرف به آن طرف می رفتند و می آمدند پرندگانی که میان شاخه ها پناه گرفته بودند منتظر بودند تا باران بند بیاید جم بارش باران را تماشا می کرد.
آیا حوصله اش سر رفته بود؟ برای چه باید حوصله اش سر می رفت؟ تا وقتی می شود رؤیاپردازی کرد مگر حوصله ی کسی سر می رود؟ شما هم دوست دارید با هم به سرزمین رنگارنگ رؤیاهای جم سفر کنیم؟