تِس اِستربل چهرهی خود را تشخیص نمیدهد. نمیتواند خانهاش را بشناسد و حتی اتاق خوابش برایش ناآشناست. تِس نمیتواند غریبهی خوشتیپی را که کنارش است به خاطر بیاورد. غریبهای که اعا میکند شوهرش است. تِس نامهای را میخواند که با دستخط خودش و در یکی از معدود روزهای خوبش نوشته شده بود و زندگی فعلیاش را برایش توضیح میدهد: یک سال پیش یک تصادف رانندگی وحشتناک کرده بود.
اما چرا باید نامهای برای خودش نوشته باشد؟ آیا باید به حرفهای مرد مهربانی که خودش را همسر او معرفی میکند شک کند؟ داستان درست از جایی شروع میشود که یک روز تس، پیامکی در تلفن همراهش دریافت میکند. پیامی که همهچیز را تغییر میدهد: «به مردی که خودش را شوهرت معرفی میکند، اعتماد نکن!»