رز کالتر تقریبا به خانه رسیده است. اما اتومبیلش در صحرای نوادا خراب میشود و صدایی از رادیو، سکوت شب را میشکند که متعلق به بهترین دوستش، گابی، است. همان پیغامی که رز بارها و بارها در طول سال گذشته آن را گوش کرده است. آخرین پیغامی که گابی قبل از مرگش فرستاده است. بنابراین رز در مسیر نزدیکترین برج مخابراتی پیش میرود و به درهی لوتوس میرسد، شهر کوچکی که پیشگویی در آن امری عادی است، در هر گوشه و کنارش رازی نهفته است و کافهای افسانهای دارد. علاوهبر اینها، بنابه گفتهی کیسی کرین، سومین پیشگوی صادق شهر، مردم آنجا منتظر رز بودهاند. زیرا در یکی از پیشگوییهای آنها رز بوده است، همان که طبق آن گفته شده است سیلی فقط ظرف سه روز درهی لوتوس را نابود میکند. به باور رز اگر این پیشگویی درست باشد، بدترین ترس او تایید میشود؛ اینکه بیماری اختلال اضطراب پس از سانحه که پس از مرگ گابی گرفتار آن شده است، تغییری در او ایجاد کرده و قادر به مقابله با آن نیست. رز با کمک دوستان جدیدش، برای متوقف کردن سیل تلاش میکند اما ارتباطش با سیل و همچنین عجیببودن آن شهر کوچک، خیلی عمیقتر از تصورش در ذهنش جای میگیرد.
ربکا ماهونی رمانی را پیرامون مکانهای تخیلی، پیداکردن خانواده، قدرت غم یا خاطرات و پذیرش مسیر پایانبخشیدن به آنها خلق کرده است که مخاطب را میخکوب و ذهن او را چنان درگیر میکند که گویی با شخصیتهای آن همراه است.