زندگی هر چیزی که از شما میگیرد را به شما پس میدهد.
آماند هیچوقت فکرش را هم نمیکرد که یک نفر در زندگی بتواند اینقدر درد بکشد. او پس از اتفاق وحشتناکی که برایش رخ میدهد، به خانهای در یک روستای دورافتاده پناه میبرد. در آنجا به طور تصادفی تقویمها و دفترچههایی را پیدا میکند که مالک قبلی خانه، فعالیتهای مرتبط با باغبانی خود را در آنها یادداشت میکرده است.
آماند تصمیم میگیرد تا با نوشتهها و راهنماییهای خانم هوگ، پیرزن مرحومی که پیش از او در آن خانه زندگی میکرد، جان تازهای به باغچۀ رها شدۀ آنجا بدهد.
او مشغول به کار میشود و با گذشت فصلها و ارتباطگرفتن با طبیعت و آدمهای جدید، زندگیاش متحول میشود. هر روزی که میآید و هر فردایی که قرار است بیاید، تبدیل به وعدهای برای آیندۀ بهتر میشود.
مِلیسا ده کوستا، در این رمان که سرشار از احساسات و شجاعت است، از ما دعوت میکند تا چشمانمان، قلبمان و وجدانمان را به روی دنیا باز کنیم. این کتاب رمانی بینظیر است که با جنبههای روانشناختی خود به ما فرصتی دوباره برای آشتی با زندگی میدهد.